دنیا سرد است

متن مرتبط با «در یاه ست» در سایت دنیا سرد است نوشته شده است

در دو ربع

  • وقتی تنها می‌شوم، لنگ‌هایم در هم گره می‌خورند، کاربرد اشیاء تغییر می‌کند، اگر همینطور همه‌ی بدنم را به امان خودشان رها کنم، انگشتان پای راستم شروع به تایپ چیزهایی می‌کنند. چیزهایی که من ازشان سر در نمی‌آورم، تنها می‌توانم بگویم ذهن آنها مثل ذهن من، زمانی که باید به ایده‌ای سر و شکل بدهم، مغشوش و مشوش است. گویی پرهیب سوگی روح‌گداز هنوز در پیرامون من ادامه دارد، هنوز برای غلت خوردن در دو ربع، ساعت‌ها می‌دوم، بطری آب پرتغالم را پر می‌کنم و موزیک‌هایی گوش می‌دهم که هیچ ازشان سر در نمی‌آورم. با این اداها خودم را به بی‌راهه‌ای می‌کشانم، تا از ترس این تاریکی و سرما به زندگی روزمره بازگردم و با آدم‌های قد و نیم‌قد زندگی‌ام خوب تا کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گل ستاره‌ای نارنجی

  • دیشب لای گل‌ها خوابیدم. خوابیده‌اید؟ تا به حال تجربه‌اش را داشته‌اید که میان انبوهی از گل‌ها خوابیده باشید؟ بوی گل‌ها لای چربی‌های مضاعف رگ و ریشه آدم جا باز می‌کند و رنگِ خون آدم را نارنجی می‌کند. غلظت التهاب‌ها و شکست‌ها را می‌زداید. دیشب همان بوی معطر به اندازه چهار سال هر چه خواب پرت و پلا بود را شست و برد. آدم جدید نه، آدم تازه‌ای شده‌ام. آرامم و تنها به اندازه یک آدم معمولی ذهنم درگیر زندگی‌ روزمره است. این‌ها همه نشانه‌های خوبی برای صرف فعل زیستن در یک روز است. کاش خواهرزاده‌ام این عادت‌اش را یادش نرود. همین‌ گل کاشتن‌های گاه و بی‌گاه را برای همه‌ی آنهایی که دوستشان دارد انجام دهد. همانطور که گوشه به گوشه‌ی اتاقم را گل چیده بود. با همان گل‌های ستاره‌ایِ نارنجی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اشتیاقم برای استمرار چیزها

  • از چه بنویسم؟ «از هر چیزی.»  با اشتیاق عکس خانه را نشان می‌دهم، زینب همین که عکس را می‌بیند و حرف‌های من را گوش می‌دهد، می‌گوید «تو آدم استمراری» لابد همین شکلی‌ام، امیر ثانیه شمار چراغ قرمز  و عکس خانه خیابان طالقانی را همزمان  نگاه می‌کند، من هر دوشان را نگاه می‌کنم. حتی ثانیه‌شمار را. سبز که می‌شود روی عقربه‌های ساعت می‌خزم. آرش محکم «نه» می‌گوید، امیر غلت می‌زند، قرار است پاشنه‌ی زبانش دیگر روی نه بچرخد. حرفش را به من می‌گوید، فکر می‌کنم باید حرفم را بگویم «شرط اینه به دوست دخترت نه بگی» به فکر می‌رود، لابد دوست دختر دارد. به او فکر می‌کند، دوباره بلندتر و برای چند بار با خودش تمرین می‌کند،  هنوز به این چیزها فکر می‌کنم، چند ساعت از تهران، بقدری از همه چیز کنارم می‌کشد که یادم می‌رود باید سراغ یادداشت‌هایم بروم. لیست چیزهایی که سرشان سمج بوده‌ام را می‌نویسم. جای چیزهایی خالی‌ست. دست نیکه، آرلت و دیه را می‌گیرم، برایشان بلیت اتوبوس می‌گیرم تا کنارم بنشینند و بتوانم اندازه هزار کلمه برای ایلیا داستان بنویسم. خسته که می‌شوم، چشمانم را می‌بندم.  سینی چای را سمت آقای دلخواه می‌گیرم، زبانم می‌گیرد، یاد متن سیزده عرفان می‌افتم، تولدشان را با میز شام آخر اشتباه می‌گیرم، لبخند می‌زنم، مثل همیشه می‌خندند. شام آخرم را در ترمینال میخورم و به روح پدر هملت قسم می‌خورم که اسم نمایش را فسفروسنس بگذارم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی الهام در جلد یک مرغ پرنده بر سرتان می‌ریند

  • برویم سر اصل مطلب، می‌خواهم بدون قصه نوشتن، چیزی بنویسم که حق تصویر ادا شود. یعنی در این متن قرار نیست از شعر‌ها و شرح احوال اکسپرسیونیستی خودم چیزی بشنوید، البته شاید اگر تمام این‌ها را از متن حذف کنیم، متن خام شود و یا دست کم شبیه متن یک مقاله علمی. در آن صورت هیچ علمی این متن را گردن نخواهد گرفت. هر لحظه که کلمه‌ای تایپ می‌کنم و به سرریز کلمات و عاقبت جمله فکر می‌کنم، دستم می‌لرزد که نکند باز شعر بگویم. در واقع در حین نوشتن این یادداشت من تصمیم گرفتم خاص باشم. به هر حال خاص بودن در مقابل عام بودن و عام بودن یادآور جمع است و جمع در مقابل فرد قرار می‌گیرد. انتخاب شما برای خودتان محترم است. من صاحب آن صندلی خالی‌ام و اینهایی که اینجا نشسته‌اند منتظر من‌اند. شاید باورتان نشود اما این گردهمایی بزرگترین رویدادی است که در دنیا برگزار می‌شود. هر کدام از این‌هایی که گوز کرده و لش و ول روی صندلی‌ها لم داده‌اند، نویسنده‌اند. اینجا تنها نقطه‌ای از این شهر است که الهام سراغ مغز پوکیده‌ی نویسنده می‌آید. الهام هر بار به واسطه‌ی چیزی سراغ‌مان می‌آید. در واقع الهام همیشه دنبال ما می‌آید، هر بار با لباسی. این بار که می‌بینید، در جِلد مرغی ریقو ریقماسی. این سخت‌ترین امتحانی‌ست که برای نویسنده شدن می‌دهم.  اندوه من این است که شاید نتوانم با لباس تمیز که خاصه برای این گردهمایی کنار گذاشته بودم به آنها ملحق شوم. هر بار که یکی از ما الهام به سراغش می‌آید، او می‌تواند رمان بلندی بنویسد. این الهام چه کارها که نمی‌کند. هر چند همه ما میدانیم نوشته‌های بلند طرفدار ندارند، و آخر سر همه چیز این نوشتن برای دل خودمان است، در اصل کل هنر به همین است، مهم آن است که آدم دل خودش را از لذت چنین چیزهایی پر, ...ادامه مطلب

  • بی‌حضور باد بنیاد آنکه به میل باد خوش رقص است

  • یادداشتی طولانی برای نمایش "در حضور باد" اگر حوصله ندارید، اگر مشتاق نیستید، نخوانید. ما را بسیار از خانه‌مان راندند، ما پا پس نکشیدیم. ما صاحبان حقیقی خانه‌ایم‌ و آنها که همه جا را قفل کرده‌اند و به زور خشم و تهدید قصد قلم پای ما را دارند خود روزی خرکش رانده خواهند شد. هر چند همسایه‌ها که گاهی به اشتباه تیشه به ریشه ما می‌زدند روزی به کرده خود پشیمان خواهند بود ما مصمم ایستادیم و دستاوردمان خوش بود. اضطراب‌ها و خستگی‌ها به پله‌ای برای آسودگی موقت رسید. و این بود آنچه من از یک تئاتر با تمام داشته‌ها و نداشته‌هایمان توقع داشتم. نمی‌دانم در پست‌ترین نقطه‌ام یا دست کم در نقطه‌ای ایستاده‌ام که مثقالی حسرت و پشیمانی برای فردا روز زندگی‌ام باقی نمانده است. ما در هشت روز اجرا، میزبان بیش از ششصد تماشاگر عزیز بودیم. خوشحالم از دیدن چهره‌هایی که غالباً برایم ناآشنا بودند و شاید اولین بارشان بود که تئاتر می‌دیدند. بگذریم که نقاب از چهره‌های بسیاری افتاد، هر چند حضور اندک چهره‌های آشنا، مرهم خستگی‌مان بود. من همیشه با دعوت و پاکت فرستادن برای تماشای نمایش مخالف بوده‌ام و هنوز هم هستم. در هشت روز، در اردبیل، پارسآباد، مشگین‌شهر، بیله‌سوار و خلخال ما بدن‌هایی را دیدیم که محتملا با خود صادق بودند و دورو نبودند. بدن‌هایی که به اراده خود و نه به سفارش نهاد و ارگانی دست به عمل زده بودند. حضور بدن‌ها فضا را به نفع ما تسخیر می‌کرد و چه دستاوردی بهتر از این. چه چیزی بهتر از این می‌توانست تلخی و گزندگی چندین ماه تمرین را خنثی کند و دماغ بدخواهان و آنهایی که حرف به پشت سرمان می‌بستند را له کند. این مهم جز با تعهد و پای کار بودن عزیزانم میسر نمی‌شد. عزیزانی که هر کدام با مرارت‌ها و م, ...ادامه مطلب

  • زمستان

  • اینک در یک روز از زمستان، بی‌لرز و بی‌ترس از سرمای مهیب تاوان دوشادوش درختان، عدل در نقطه‌ای از شکاف تاریخ می‌ایستم، دیگر هیچ گریز گربه‌رویی باقی نمانده است، ردپایم را از میان پنجول‌ سگ و گربه می‌جورم. مردد بوده‌ام مصمم شده‌ام. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رویاهامو ول نمیکنم

  • بالاخره رسید اون روزی که منم یه بزرگسال لعنتی شدم. من دیگه غر نمیزنم و به خودم قبولوندم که زندگی اینه و باید باهاش ساخت. راستش به رویاهام فکر میکنم، به تک تک کارهایی که می خوام انجام بدم، ولی همه اینا, ...ادامه مطلب

  • من او را سی سال زیسته ام

  • زمان، سازی دروغین  تشعشعی پر ترس و سکوتی سیاه است تو نترس از گره شیشه ای اشک هایم که شکستنی ست ای آینه من، دوستم پرده بشکن فاش کن  قاتل سوی نگاهم، منکر چشمانم را بگو به من بگو طوری بگو که باور کنم آرام و شمرده دیکته کن  من او را سی سال زیسته ام نترس و به ساز زمان برقص بلرزان دلم را و متلاشی ام کن  , ...ادامه مطلب

  • در سکونیم

  • لای ملافه های سفید دورتر از نور زرد میان اضلاع تاریک درون مربعی در سکونیم و تو آواز می خوانی  در جزیره نیلی میان آغوشمان , ...ادامه مطلب

  • کم تر بیشتر است

  • بعد از سال ها الان فهمیدم وقتی معماری در باب اتاق خالی و رنگ سفید دیوار حرف می زند یعنی چه! تو یکی از عادی ترین روزهای زندگیم بودم. واسه خودم چای ریختم. می خواستم برم تو اتاقم و با عسل تلفنی حرف بزنم., ...ادامه مطلب

  • درد تو

  • برگرد و دوبارهبگذر از اشتباه، هموارهکه درد تو در جان به استعارهجان می کند از جان من به یک باره, ...ادامه مطلب

  • نگوید نیست، هستم

  • نگوید که اسماعیل که دیگر نیست نیست، هستم در همین نزدیکا در همین کوچه های یخ زده شهر، عرق می ریزم، سگ دو میزنم، اکنون در همان یک بار سعی و تلاش سرسختانه برای دست و پا کردن یک زندگی آرام و پایدارم. نگوید که اسماعیل بی وفاست، که دیگر خیلی دیر به دیر سر می زند که انگار دیگر نیست. اسماعیل جای دیگری پست می دهد، میان دشتی سرد میان اندک ساختمانهای پادگان تیپ چهل. اسماعیل دلش تنگ است. تنگ یک دل سیر نوشتن یک دل سیر خواندن شما. ... , ...ادامه مطلب

  • با دستور بیدار می شویم

  • با بررسی از مرجع دستور طبق کپی رایت می خوابیمکه اگر بگویی بمیر بررسی از مرجع بیدار طبق کپی رایت نشده میمیرم, ...ادامه مطلب

  • از دست هایت نفس می گیرم

  • با هم یک نفر بودیم. در راس پیکان آن توده شلوغ مقابل تماشاخانه. نیم ساعت سرپا ایستادیم. نیم ساعت خندیدیم. آن هم با نگاهمان. انقدر نزدیک بودیم که می شد، عطر تنت را کشید و لذت برد، می شد بوسیدت. یک نفر بودیم و چهار تا بلیط دستمان بود. پیش دستی کرده بودیم. من به تو، تو به من. و هر دو نافرجام. گاهی از سکوت بیش از حد نفرت داری گاهی عاشق سکوتی. شروع نمایش با سکوت و خاموشی شروع گره خوردن دست هایمان بود. کف دستم غرق عرق بود. انگشتانت لیز می خوردند لای دستانم. لرزان و بی مقدار چیز هایی شبیه دعا روی جلد دستم می نوشتی. دو نفر بودیم در میانه ترین ردیف صندلی ها. جایی که حتی زمزمه بازیگران را هم میشد شنید، میشد بوی عرق تن شان را شنید. یا جنبش های مداوم قلب هاشان. هنوز نیمه راه بودیم. به دستم فشار می آوردی.  غرش سازها و تمبک ها تنمان را می لرزاند. مو به تنمان سیخ می شد. انگار می ترسیدی. غرق نمایش بودی. حواست جایی میان پرده های بازی گیر کرده بود. خودت را آنجا یافته بودی. دیگر لمس دستانم حرکتی نداشت. چسبیده بودی به دستانم. بازیگر مرد هر چه می گفت. انگار به تو گفته باشد. عکس العملت عجیب بود. من باید کاری می کردم. در سکوت و خاموشی سالن. من هم دستانت را می فشردم. شانه ام را می چسباندم به تو. گرم می شدیم. عرق می کردیم. هر بار که از عمق وجودت نفس می کشیدی، فکر می کردم این دنیا برایت کوچک است. تحملش را ند, ...ادامه مطلب

  • داستان مینا- قسمت هفدهم

  • نمی توانستم بیشتر از این با کتاب سرم را گرم کنم. سرباز خوابیده بود. خواستم کتاب را همین جا پس بدهم که نکند یادم برود. اما دلم نیامد بیدارش کنم. شبیه من بود. شبیه روزهایی که در میدان های آن شهر غریب تنها روی نیمکتی می خوابیدم تا وقت و بی وقت عابری، ژاندارمی بیدارم کند. یا آن روزهایی که از سر بی خوابیِ روزهای قبل تر چند روز پشت سر هم دراز به دراز روی زمین می خوابیدم. وسط اتاق. همه کارهایم را همانطور درازکش رفع رجوع می کردم.  رسیدیم به مرز ایران. با صدای راننده اتوبوس بیدار شدم. بی حواس به بغل دستم نگاه کردم. سرباز نبود. کتابش روی سینه ام مثل معشوقه ای طول راه را با من عشق بازی کرده بود. چند تایی از برگ هایش تا خورده بود. چرا سرباز کتابش را پس نگرفته بود. می توانست بیدارم کند. من حتما پسش می دادم. دلش نیامده بیدارم کند. کتاب را از روی سینه ام برداشتم. میان سینه من و کتاب کاغذی بود. سرباز نوشته بود؛ از زینب یاد گرفته ام کتاب هدیه بدهم. این کتاب برای تو. تو حتما تا ته بخوان. اینجا باید اتوبوس را عوض می کردم. پیاده شدم. ساک و کیفم را برداشتم. بلیط تبریز را گرفتم. اتوبوس آماده حرکت بود. که من سوار شده نشده گازش را گرفت و رفتیم.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها